یاوران او

شهید مفقودالاثر سغید ناصری


۰۵ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۴۲ ۰ نظر
خدیجه پیری

سلامی دوباره

بعد از یک سال شاید هم بیشتر من اومدم  ....






۰۵ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۳۷ ۲ نظر
خدیجه پیری

سلام من اومدم


۲۱ دی ۹۴ ، ۲۰:۱۷ ۱ نظر
خدیجه پیری

خدایا شکرت

خدایا شکر که هوامون رو داری شکر که دوباره هستم شکر که تنهامون نمی زاری شکر خدایا شکر...

۱۸ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۳۷ ۲ نظر
خدیجه پیری

مسیر اسمان



۱۸ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۲۷ ۰ نظر
خدیجه پیری

خبر خوب



۱۵ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۲۱ ۲ نظر
خدیجه پیری

درود خدا بر شما



۱۲ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۴۳ ۰ نظر
خدیجه پیری

داستان دوستان

امام حسن در دوران هفت سالگى ، به مسجد مى رفت ، و پاى منبر رسول خدا (ص ) مى نشست ، و آنچه در مورد وحى ، از آن حضرت مى شنید، به منزل ، باز مى گشت و براى مادرش فاطمه زهرا (ع ) نقل مى کرد (به این ترتیب که همچون ، یک خطیب ، روى متکائى مى نشست ، و سخنرانى مى نمود، و در ضمن سخنرانى آنچه از پیامبر (ص ) فرا گرفته بود، بیان مى کرد).
حضرت على (ع ) هرگاه وارد منزل مى شد و با فاطمه زهرا(ع )، سخن مى گفت ، در مى یافت که فاطمه (ع ) آنچه از آیات قرآن ، نازل شده ، اطلاع دارد، از او پرسید: ((با اینکه شما در منزل هستید، چگونه به آنچه که پیامبر (ص ) در مسجد بیان کرده ، آگاه هستى ؟!)).
فاطمه زهرا(ع )، جریان را به عرض رساند، که این آگاهى ، از ناحیه فرزندت حسن (ع ) به من انتقال مى یابد.
روزى على (ع ) در خانه مخفى شد، حسن (ع ) که در مسجد، وحى الهى را شنیده بود، وارد منزل شد و طبق معمول بر متکا نشست ، تا به سخنرانى بپردازد، ولى لکنت زبان پیدا کرد، حضرت زهرا (ع ) تعجب نمود!، حسن (ع ) به مادر عرض کرد: ((تعجب مکن ، چرا که شخص بزرگى ، سخن مرا را مى شنود، و استماع او مرا، از بیان مطلب ، باز داشته است )).
در این هنگام على (ع ) از مخفیگاه خارج شد و فرزندش ، حسن (ع ) را بوسید.


برگرفته شده از کتاب داستان دوستان ج 1/ تالیف مهمد مهدی اشتهاردی

۱۲ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۳۵ ۰ نظر
خدیجه پیری

من یک مسلمان هستم...


۰۹ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۱۳ ۱ نظر
خدیجه پیری

دعوتمون کن اقا...



۰۶ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۳۲ ۱ نظر
خدیجه پیری